جدول جو
جدول جو

معنی سنت پرست - جستجوی لغت در جدول جو

سنت پرست
آنکه آداب و رسوم را پرستد. که اعمال و افعال پیشینیان را احترام گذارد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل، خوش گذران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بت پرست
تصویر بت پرست
کسی که بت را پرستش کند
فرهنگ فارسی عمید
(سُنْ نَ پَ رَ)
عمل سنت پرست
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی یَ)
تن پرور و کاهل و بیکارو بیعار و کسی که به ناز و نعمت خود را پروراند. (ناظم الاطباء). تن پرور. تن آسای. (آنندراج) :
آنچه میدانند ماتم تن پرستان شورهاست
دار نخل دیگران ورایت منصور ماست.
صائب (ازآنندراج).
، شهوتی و تنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
که بت پرستد. وثنی. (دهار). شمن. نگارپرست. صنم پرست. (آنندراج). عابد اصنام. عابد صنم. که به عبادت اصنام پردازد. کسی که بت را ستایش کند. (ناظم الاطباء). وثنی: اندر وی اندکی مسلمانانند و ایشان را سالهاری خوانند و دیگر همه بت پرستند. (حدود العالم). و این ناحیتی است (تبت) آبادان و بسیارمردم و کم خواسته و همه بت پرستند. (از حدود العالم).
من آن دیدم از گیو کز پیل مست
نبیند بهندوستان بت پرست.
فردوسی.
چه دینی چه آهرمن بت پرست
ز مرگند بر سر نهاده دو دست.
فردوسی.
جهان بستد از مردم بت پرست
ز دیبای دین بر دل آذین ببست.
فردوسی.
بتان شکست فراوان و بت پرستان کشت
وز آنچه کرد نجسته است جز رضای اله.
فرخی.
راست گفتی به بتکده است درون
بتی و بت پرستی اندر بر.
فرخی.
سند و هند از بت پرستان کرد پاک
رفت ازین سو تابه دریای روان.
فرخی.
واجب گشت به ما که بر غزو بت پرستان رویم به سند و هند و چین و ما چین و ترک و روم. (تاریخ سیستان).
شما بت پرستید و خورشید و ماه
در ایران به یزدان شناسند راه.
اسدی.
گرمن ز می مغانه مستم هستم
ور کافر و گبر و بت پرستم هستم.
خیام.
یونس نومید شد و تنگدل گشت و قومش بت پرست بودند. (قصص الانبیاء ص 133).
خویشتن بین و بت پرست یکیست
بی خبر زانجهان و مست یکیست.
سنائی.
من به سودای بتان در بسته ام
بت پرستی را میان دربسته ام.
خاقانی.
آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق دان من شد من بت پرست اویم.
خاقانی.
نماز عاشقان بی بت روا نیست
سجود بت پرستان تازه گردان.
خاقانی.
ور بت پرستان را بجان ندهند در کعبه امان
کوی بتان را کعبه دان زمزم خمستان بین در او.
خاقانی.
مشو در خون چون من زیردستی
چه نقصان کعبه را از بت پرستی.
نظامی.
اگر دین دارم و گر بت پرستم
بیامرزم به هر نوعی که هستم.
نظامی.
وز آنسو آفتاب بت پرستان
نشسته گرد او ده نارپستان.
نظامی.
هرگز، اگر راه بمعنی برد
سجدۀ صورت نکندبت پرست.
سعدی.
اگر قبول کنی سر نهیم در قدمت
چو بت پرست که در پیش بت نماز آرد.
سعدی.
بتک را یکی بوسه دادم به دست
که لعنت بر او باد و بربت پرست.
سعدی.
، بچه را بگریه واگذاشتن چندانکه بیحال شود. رجوع به بتاسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ خوا / خا)
باهمت. بلندهمت:
من غلام آن مس همت پرست
که به غیر از کیمیا نارد شکست.
مولوی.
رجوع به همت شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ / نِ)
ستم کش. مظلوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ فُ)
که گنج پرستد و دوستدار گنج. عاشق گنج. گنج دوست:
لرزلرزان چو دزد گنج پرست
در کمرگاه او کشیدم دست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ/ فِ)
بت پرست. پرستندۀ صنم:
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا بکوی عشق همین و همان کنند.
حافظ.
رجوع به صنم شود
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ / تِ)
دنیادار و خواهشمند زر. (آنندراج). رشوه گیر. کسی که همیشه منفعت خود را میخواهد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تن پرست
تصویر تن پرست
تن پرور، تنبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذت پرست
تصویر لذت پرست
شادی پرست خوشگذران
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بگنج علاقه تمام دارد دوستدار گنج: لرز لرزان چو دزد گنج پرست در کمر گاه او کشیدم دست. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صنم پرست
تصویر صنم پرست
بت پرست شمن پرست بت پرست پرستنده صنم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سود پرست
تصویر سود پرست
نفع پرست نفع طلب
فرهنگ لغت هوشیار
صفت کافر، مشرک، ملحد
متضاد: موحد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نژادپرست
دیکشنری اردو به فارسی